کد مطلب:40495 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:284

جنگ با مارقین















جنگ سومی هم حضرت با مارقین یعنی گروه خوارج داشتند كه همان جنگ نهروان است این جنگ با جنگ صفین از لحاظ زمانی فاصله ای نداشت یعنی وقتی كه جنگ صفین مراحل پایانی خود را می گذرانید و دیگر نزدیك بود كه جنگ به نفع امیرالمومنین و به ضرر معاویه تمام بشود عمروعاص حقه ای زد و جلو لشكر حضرت علی (ع)آمد و گفتما هر دو گروه مسلمانیم و برادر یكدیگریم و نباید یكدیگر را بكشیم و قرآنها را سر نیزه كرد و گفت این قرآن بین ما و شما حاكم قاضی باشد. امیرالمومنین (ع) فرمود كه مهلت ندهید و یك ساعت دیگر بجنگید كه كار لشگر معاویه تمام است. اصحاب حضرت گوش نكردند و گفتند اگر دستور ندهی مالك اشتر برگردد ما خودت را می كشیم حضرت هم مجبور شدند و دستور دادند مالك برگردد، آنگاه تصمیم بر انتخاب خلیفه گرفتند و گفتند قرآن بین ما و شما داور باشد قرار شد دو گروه متخاصم دو نفر را تعیین كنند كه آندو یك نفر را به عنوان خلیفه و حاكم انتخاب كنند معاویه عمروعاص را و امیرالمومنین مالك اشتر را پیشنهاد كردند اصحاب حضرت گفتند مالك اشتر تند است و با او موافق نیستیم و ابوموسی را بر حضرت تحمیل كردند عمروعاص هم ابوموسی را گول زد و گفت ابتدا هر یك برویم و رئیس خود را عزل كنیم و بعد شخصی را انتخاب كنیم و گفت تو اول برو بگو من نه معاویه را قبول دارم و نه علی را و مردم برای خودشان حاكمی معین كنند. او رفت و گفت من علی را مانند این انگشترم كه از انگشت بیرون می آورم از حكومت عزل كردم و همچنین معاویه را و شما مسلمانان بروید و خودتان یك حاكمی برای خود معین كنید آنگاه عمروعاص رفت و گفت دیدید كه او آمد و رئیس خودش را عزل كرد ولی من رئیس خودم جناب معاویه را همان طوری كه این انگشتر را در انگشتم می كنم به مسند حكومت می نشانم. یك مرتبه جلسه متشنج شده و از هر طرف صدایی بلند شد عده ای موافق، عده ای مخالف و مخالفین حضرت علی (ع)

[صفحه 18]

یعنی خوارج از اینجا پیدا شدند. یعنی همان كسانی كه مسلمانند و تا الان در ركاب امیرالمومنین بوده و با دشمن جنگیده اند اكنون به حضرت می گویند كه چرا اصلا حكومت را قبول كردی حضرت در خطبه ی صد و نوزدهم پاسخ این گروه را می دهند و خطبه ی 119 و 120 هر دو درباره ی همین مطلب است.

در خطبه ی 119 می فرماید: هذا جزاء من ترك العقده یعنی این جزای كسی است كه عقده را قبول ندارد (عقده یعنی مطالب بین المللی و آن چیزی كه گره خورده و همه مردم آن را پذیرفته اند) و مقصود حضرت این است كه سرباز باید از فرماندهش اطاعت كند یعنی من در این جنگ فرمانده بودم و شما سرباز و از فرمانده خود اطاعت نكردید و همه ی اشكالات از اینجا پیش آمده پس این جزای كسی است كه آن مطالب قطعی و مسلم در جنگ را رها كند و شما این كار را كردید بعد می فرماید: اما و الله لو انی حین امرتكم بما امرتكم به حملتكم علی المركوه الذی یجعل الله فیه خیرا فان استقمتم هدیتكم و ان اعوججتم قومتكم و ان ابیتكم تداركتكم لكانت الوثقی.

یعنی اگر شما گوش به سخن من می دادید شما را هدایت می كردم و اگر كج می شدید راستتان می كردم و اگر ابا و سرپیچی می كردید من آن اشكال را جبران می كردم شما می پذیرفتید و این راه درست و مطمئن و خاطر جمعی بود «و لكن بمن؟ و الی من؟» اما من این كار را با چه مردمی و توسط چه اشخاصی انجام بدهم؟! شما خودتان درد من هستید، اكنون اسلام دردی دارد كه من می خواهم توسط شما آن درد را دوا كنم. یعنی من می خواهم با كمك دشمنان خودم دشمنان دیگرم را دفع بكنم. من می خواهم معاویه را از سر راه مسلمانان بردارم و شما می خواهید مرا از بین ببرید (كه همین كار را هم كردند) «ارید ان اداوی بكم و انتم دائی من می خواهم توسط شما دردم را مداوا كنم در صورتی كه خود شما درد من هستید.

«كناقش الشوكه بالشوكه» مانند كسی كه می خواهد خاری را با خار دیگر بیرون بیاورد چقدر تشبیهات عجیب و استعارات لطیفی است.

اینجا داستانی به نظرم رسید كه درباره ی یكی از تشبیهات امیرالمومنین (ع)

[صفحه 19]

است كه ذكر آن را مفید می دانم.

در حدود سال 1321 كه ابتدای دوران طلبگی را می گذارندم و در مدرسه دو در (در غرب حرم مطهر حضرت رضا (ع)) حجره ای داشتم، شبها برای خودم برنامه ی مطالعه نهج البلاغه را گذاشته بودم آن زمان نمی توانستم از كتابهای عربی استفاده كنم ترجمه های فارسی نهج البلاغه را می خواندم و مخصوصا در اواخر شب كه مدرسه خلوت و ساكت بود مطالعه می كردم كه از روی فكر و دقت بیشتری باشد. در آن اوان به این مساله زیاد فكر می كردم كه هر كسی باید عقاید اصولی فكری خود را از روی اجتهاد بدست آورد نه اینكه چون پدر و مادر من مسلمانند و این راه را انتخاب كرده اند من هم همان راه را ادامه دهم. یعنی انسان باید تمام مكتبها را مطالعه كند و هر كدام را بهتر و درست تر تشخیص داد، آن را انتخاب كند و در همین رابطه كتابهای زیادی را مطالعه می كردم كه از میان همه ی آنها نهج البلاغه مرا مجذوب خود ساخته بود و لذا این علاقه ی من به نهج البلاغه به طور طبیعی پیش آمد و به همین جهت چند دوره آن را تدریس كردم یكبار از اول تا آخر نهج البلاغه را برای طلاب گفتم و چندین دوره هم به طور ناقص و پراكنده، برخی فقط خطبه ها را می خواندند برخی نامه مالك اشتر را، برخی نامه ی امام به فرزندش را و منتخبی از كلمات قصار و مطالب دیگر. بعد كتاب الكاشف را نوشتم كه معجم الفاظ نهج البلاغه است و این نوزده هزار و نهصد و هفتاد دو كلمه ی نهج البلاغه را (به استثنای حروف و ضمائر و موصولات و اشارات كه در مقدمه ی كتاب مفصل توضیح داده ام) با دقت و علاقه شدید مرتب كردم و یازده سال طول كشید تا كتاب به چاپ رسید.

آن زمان دوستان به من می گفتند كه نهج البلاغه ای كه كسی نمی خواند (و حتی آقایان طلاب هم متداول نبود كه به طور رسمی در حوزه ها بخوانند و كمتر اعتنا داشتند) شما یك چنین زحمت زیادی روی این كتاب كشیده و فهرست برایش نوشته اید و من گفتم باید فهرست داشته باشد تا مطالعه شود و الحمدلله

[صفحه 20]

امروز خوشحالم كه پیش بینی درستی می كردم و حوزه و دانشگاه و حتی عموم مردم به آن رو آورده اند. آنگاه رساله ی دكتری ام را با عنوان «رابطه ی موضوعات قرآن و نهج البلاغه» (كه الان زیر چاپ است) در شش فصل تنظیم كردم و ثابت كردم كه علی و حق بایكدیگر ملازمت و جدائی ناپذیری دارند و همچنین یكی دو كار دیگر كه الان مشغول انجام آن هستم و خلاصه انس زیاد من با نهج البلاغه در این مدت سی و هفت سال به این جهت بود كه می بینم نهج البلاغه كتابی است كه واقعا راه زندگی پیش پای انسان می گذارد و تعجب می كردم كه چرا بقیه ی مردم متوجه نیستند و اكنون بسیار خوشحالم كه توجه می كنند یكی از تشبیهات امیرالمومنین در نهج البلاغه جمله ای است كه در كلمات قصار آن كتاب مستطاب آمده است و آن جمله این است:

«صاحب السلطان كراكب الاسد یغبط بموقعه و هو اعلم بموضعه»[1] در اواخر شب بود كه به این جمله رسیدم و بی اختیار و از روی شوق با صدای بلند گفتم آفرین بر علی و واقعا كه در كلام خالق و فوق كلام مخلوق است و از این تعبیرها. فردا صبح دوستان به من گفتند آقای مصطفوی دیشب چه اتفاقی افتاد كه مرا از خواب بیدار كردی وقتی این مطلب را گفتند فكری كردم و گفتم یادم آمد جمله ای از نهج البلاغه را میخواندم و اكنون برای تو هم می خوانم و ببین آیا می توانی خود را كنترل كنی و به امیرالمومنین درود نفرستی و بعد جمله را گرفتم.

عباراتی هم در نهج البلاغه هست كه انسان وقتی در معنایش دقت می كند بی اختیار اشك از دیدگانش خارج می شود مانند خطبه پنجاه و هفتم كه از آینده خبر می دهد و باید درباره ی آن مفصل بحث شود كه در مقاله ی دوازدهم این كتاب آمده است. و مطالب جالب دیگری كه هست نشان می دهد كه یك شخص عادی اصلا نمی تواند چنین مطالبی به ذهنش خطور كند.

[صفحه 21]

اما تشبیهی كه به آن اشاره كردم، معنایش این است كه رفیق و همنشین پادشاه مانند شخص است كه سوار بر شیر شده و مردم به موقعیت او غبطه می خوردند در حالی كه خودش موضع (خطیر) خود را بهتر از مردم می داند.

حضرت كسی كه یار و ندیم و هم پیاله ی سلطان شده است چه وضعی دارد؟ خوب سلطان مشخص است كه چگونه شخصی است. یك آدم مقتدر و سركش و طاغوتی و كسی كه با چنین شخصی همنشینی كند و محرم سرم او شود و مقرب الخاقان شود این شخص دو حالت روانی متضاد در درونش هست یكی اینكه مردم نادان می گویند خوش به حال او كه همیشه با پادشاه است و شاه با او مشورت می كند و هم پیاله ی با اعلی حضرت است و ما در تمام عمرمان از خدا می خواهیم مثلا دو دقیقه به ما اجازه دهد در كنارش بنشینیم و با او صحبت كنیم و حاضریم پول زیادی خرج كنیم و زحمت زیادی بكشیم تا چنین توفیقی نصیب ما گردد از این جهت باد به غبغب می اندازد كه كسی چنین موقعیتی ندارد ولی از طرف دیگر او می داند كه در چه جای خطرناكی قرار گرفته و ممكن است یك مرتبه پادشاه بر من غضب كند و مثلا به بهانه ی این كه در مقابل پادشاه بیجا خندیده ام یا بیجا نخندیده ام او شوخی كرده و من نخندیده ام و فكر می كند می خواهم به او بی اعتنائی كنم، یا مثلا یك قدری پاسخ سوالش را دیرتر بدهم با خود فكر كند من می خواهم توطئه ای بكنم همان كاری كه هارون الرشید با برامكه كرد و آنان را از زندگی ساقط كرد.

خوب، این دو حالت متضاد را اگر شخصی بخواهد در ذهن شنونده مجسم كند آیا بهتر از علی می تواند؟! امیرالمومنین می فرماید: این جور انسانی مانند شخصی است كه سوار شیر شده و داخل باغ وحش رفته و جلو مردم به خودنمایی مشغول است. مردم اطراف او با خود می گویند خوش بهحال این آقا كه توانسته است شیر را رام كند و بر او سوار شود ولی او خودش می داند كه اگر پایش را كمی محكمتر به پهلوی شیر بزند جناب شیر او را می پراند و شكمش را پاره

[صفحه 22]

می كند و تمام گوشتش را می خورد و نظیر این تعبیر در كلام حضرت زیاد است.

خطبه ی هفتاد و نهم خطبه ی غراء است و سید رضی می نویسد كه وقتی حضرت این خطبه را انشاء فرمود تمام مردمی كه پای منبرش نشسته بودد شانه هایشان می لرزید و ناله می كردند زیرا حضرت در این خطبه به مردن و قیامت تذكر می دهد و به مردم می فرمود چرا از مرگ بی خبر هستید.

خطبه ی شقشقیه را كه خطبه ی سوم نهج البلاغه است امیرالمومنین روی منبر شروع به خواندن می كند و در این خطبه حضرت از خلفای قبل از خودشان گله هایی می كنند و این كه ابوبكر چه كرد عمر چه كرد عثمان چه كرد و از همه بیشتر از عثمان گله می كنند و می فرمایند كسی كه خدا را در نظر داشته باشد نباید این كارها را بكند در اثنای این خطبه ی حضرت شخصی بلند می شود و نامه ای را به دست امیرالمومنین (ع) می دهد و حضرت مشغول خواندن آن نامه می شود كلام حضرت قطع می شود. و بعد ابن عباس تقاضا می كند كه دنباله ی خطبه را ادامه دهید[2] خلاصه بعد از اینكه ایشان تقاضا می كند كه ادامه ی خطبه را بخوانید حضرت می فرمایند «شقشقه هدرت ثم قرت» یعنی دلم به جوش آمد و یك مطالبی گفتم و محال است كه دوباره برگردم چون اوضاع تغییر كرد و موقعیت دیگری پیش آمد یعنی وضعیت، عادی شد. (آرامش طبیعی را پیدا كردم) ابن عباس می گوید در تمام مدت عمرم از ناتمام ماندن كلامی مانند این خطبه غصه نخوردم.

شخصی به نام همام نزد حضرت آمد و گفت صفات متقین را برایم شرح دهید (خطبه همام معروف است). حضرت ابتدا تجاهل كرد و او اصرار كرد. بعد امام شروع به سخن گفتن نموده و صفات متقین را یكی پس از دیگری ذكر كرد تا به آخر رسید كه همام صیحه ای كشید و به جان آفرین تسلیم كرد.

تاثیر كلام علی (ع) اینطور بوده است. نه این بنده تقصیر دارد كه از زیبایی تشبیه حضرت امیر (ع) نیمه ی شب به شعف آمده و فریاد كشید و نه ابن عباس كه چنین حسرتی می خورد و نه همام كه جان خود را می بازد بلكه باید گفت این واقعا

[صفحه 23]

تاثیر كلام علی (ع). آیا برای داستان تعیین حكمین كسی می تواند چنین تشبیهی بیاورد؟!. می فرماید شما كه به من اعتراض می كنید كه چرا حكمین معین كردی، قبل از این قضیه به شما گفتم یكساعت دیگر بجنگید كار دشمن تمام خواهد شد وشما نپذیرفتید و خود شما تعیین حكمین را به من پیشنهاد كردید. اكنون كه حاكمین كارها را خراب كرده اند به گردن من می اندازید. بنابراین اجرا كردن دستورات اسلام به دست شما و به كمك شما مردم این چنینی مانند این است كه كسی بخواهد خاری را با خاری دیگر بیرون بیاورد، مشكلی را با مشكلی دیگر حل كند خار دوم هم می شكند و مثل خار اول به دستش فرومی رود، بنابراین من كه می خواهم به كمك شما دشمنانی احمق، دشمنی زیرك و حیله گر را از اسلام دفع كنم، غیر از این كه خار شما هم به دستم فرورود نتیجه ی دیگری ندارد. همچنانكه چنین اتفاقی هم افتاد یعنی شر معاویه كه كم نشد بمان، شر خوارج هم اضافه شد نتیجه ی فكر و عمل خوارج این بود كه علی به شهادت رسید و معاویه نه فقط بر شام بلكه بر تمام مملكت اسلامی آن روز مسلط شد.

همچنین در خطبه ی یكصد و بیستم حضرت امیر (ع) با خوارج بحث می كند. در آنجا می فرماید:

الم تقولوا عند رفهم المصاحف، یحله و غیله و مكرا و خدیعه، اخواننا و اهلدعوتنا: استقالوانا و استراحوا الی كتاب الله سبحانه...[3] .

آیا هنگامی كه لشكر معاویه از روی مكر و فریب قرآنها را بر سر نیزه ها زدند نگفتید كه اینها برادران ما هستند و مانند ما هستند و از ما تقاضای آتش بس دارند و رو به قرآن آورده اند و از ما درخواست راحتی و آرامش نموده اند و من به شما گفتم: اینها ظاهری است، در باطن ستمكار و متجاوزند و پشیمان خواهید شد و شما توجه نكردید تمام این شواهد نشان می دهد كه حضرت امیر حتی به دشمنان خود اجازه می داده است تا آزادنه اظهار نظر كنند وبا او سخن بگویند.


صفحه 18، 19، 20، 21، 22، 23.








    1. نهج البلاغه، ح 263 (از شرح فیض، ص 1204 و از شرح عبده، ج 2، ص 208).
    2. ابن عباس كه عالم امت است و حبر الامه او را می نامند و می گویند كه در تفسیر بعد از علی ابن ابیطالب او بهتر از همه می داند و پسر عموی پیغمبر و امیرالمومنین هم هست و واقعا مرد شریفی بوده اگر چه برخی از مورخین نواقصی هم از او ذكر می كنند اما در اینكه حبر امت بوده، بحثی نیست.
    3. نهج البلاغه، خطبه ی یكصد و بیستم، (در شرح عبده، صفحه ی 253 و در ترجمه و شرح فیض، صفحه ی 368 و در نسخه ی صبحی صالح، صفحه ی 178).